روزم چون روز دیگران می گذرد. اما شب که در می رسد یادها پریشانم می کنند، با چه اضطرابی روز را به سر می برم اما شبانگاه من و غم
یکجا می شویم. همانا عشق در قلب ما جا یافته و ثابت است. چنان چون پیوست انگشتان با دست."سلوک / محمود دولت آبادی"
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط سینما در ماشین با ایرانتیک در تاریخ 1399/03/13 و 0:06 دقیقه ارسال شده است | |||
سینما در ماشین https://www.irantic.com/car-cinema من بابت سایت خوبتون ممنون هستم. ایرانتیک جدیدا ویژگی جدیدی آورده که توسط آن میتونیم با ماشین بریم داخل سینما و فیلم سینمایی رو از داخل ماشین ببینیم. اینجوری هم راحت تریم هم بهداشتیه هم خوراکی میتونیم سینما ببریم با خودمون.سینما ماشین بهترین کاری که کرده اینه که صدای سینما هم دست خودمون هست و میتونیم از رادیو ماشین صدای سینما رو پلی کنیم. شهرهای تهران و کرج و قم و شیراز و مشهد و اصفهان و احتمالا تبریز هم سینما ماشین رو دارن میارن. کلا خیلی حال میده این سینما در ماشین . پیشنهاد میکنم ی بار امتحانش کنید... سایت ایران تیک یک سایت هست که با ادرس irantic.com در دسترس هست و بلیت سینما و بلیط کنسرت و بلیط تئاتر رو میتونید ازش تهیه کنید. قیمت بلیط ها با تخفیف ویژه هستند. |
این نظر توسط هر روز آخرین خبر استخدامی را برات اس ام اس میفرستیم در تاریخ 1393/10/09 و 4:10 دقیقه ارسال شده است | |||
سلام وقت بخیر اگه تمایل داری هر روز آخرین اخبار استخدامی شرکت ، سازمان های دولتی را دریافت کنی می تونی به لینک زیر جهت فعال سازی بری http://sms.mida-co.ir/newsletter/6/estekhtam |
این نظر توسط دریافت پنل رایگان به همراه خط اختصاصی با پیش شماره 50005 در تاریخ 1393/09/07 و 2:15 دقیقه ارسال شده است | |||
باسلام خدمت شما مدیر عزیز جهت ثبت نام پنل اس ام اس رایگان با همراه خط اختصاصی با پیش شماره 50005 می توانید به آدرس http://50005.mida-co.ir مراجعه نمائید. منتظر حضور گرمتون هستیم mida-co.ir |
این نظر توسط پیشنهاد یک کسب کار هوشمندانه در تاریخ 1393/08/26 و 1:25 دقیقه ارسال شده است | |||
با سلام خدمت شما این پیام احتمالا آینده ی تجاری شما را متحول خواهد کرد شما می توانید با حداقل سرمایه ی اولیه ، صاحب جامع ترین مرکز فروشگاهی و خدماتی شهرتان شوید جهت کسب اطلاعات بیشتر به وبسایت WWW.IBP24.ORG مراجعه نمایید |
این نظر توسط سامانه پیامک در تاریخ 1393/07/02 و 1:36 دقیقه ارسال شده است | |||
با سلام خدمت شما مدیر محترم شما می توانید با عضویت در طرح همکاری فروش پنل و خطوط پیامکی از بازدید کننده وبلاک خود درآمد کسب کنید ابتدا وارد آدرس زیر شوید و مراحل ثبت نام رو کامل نمائید http://sms.mida-co.ir/hamkar سپس وارد پنل کاربری شوید و از قسمت شبکه فروش و بازاریابی کد های مربوط به فروش پنل را در سایت خود قراردهید بعد از معرفی هر کاربر به شما 25 درصد سود فروش داده می شود جهت کسب اطلاعات بیشتر به سایت زیر مراجعه نمائید mida-co.ir info@mida-co.ir |
این نظر توسط سامانه پیامک در تاریخ 1393/04/20 و 3:57 دقیقه ارسال شده است | |||
با سلام خدمت شما مدیر محترم برای داشتن یک سامانه حرفه ای و رایگان همین حالا اقدام نمائید. سامانه sms5002.ir به شما یک پنل پیامک کاملا اختصاصی رایگان می دهد با این سامانه پنل ارتباطی جدیدی بین سایت و کاربران خود آغاز کنید. برای فعال سازی همین حالا اقدام نمائید. جهت ثبت نام به آدرس زیر مراجعه نمائید sms5002.ir/register.php |
درباره ما
چقـــدر کم توقع شده ام …. نه آغوشت را می خواهـــم ، نه یک بوســـه نه حتـــی بودنت را … همیـــن که بیایــی و از کنـــارم رد شوی کافی است… مرا به آرامش می رسانــد حتــی اصطکــاک سایه هایمـــان ... --------------------------------------- تنهـــایـــی همیـــــن اســــت تکــــرار نا منظــــم من بــــی تـــو… بــی آنـــکه بــدانـی برای تو نفـــس میکشـــــم… -------------------------------------- ....تماشاچیان جلو دویدند و داش آكل را به دشواری از زمین بلند كردند، چكه های خون از پهلویش بزمین میریخت. دستش را روی زخم گذاشت، چند قدم خودش را كنار دیوار كشانید، دوباره به زمین خورد بعد او را برداشته روی دست بخانه اش بردند. فردا صبح همینكه خبر زخم خوردن داش آكل بخانة حاجی صمد رسید، ولی خان پسر بزرگش به احوالپرسی او رفت. سربالین داش آكل كه رسید دید او با رنگ پریده در رختخواب افتاده، كف خونین از دهنش بیرون آمده و چشمانش تار شده، به دشواری نفس می كشید. داش آكل مثل اینكه در حال اغما او را شناخت، با صدای نیم گرفته لرزان گفت: «در دنیا... همین طوطی.... داشتم... جان شما... جان طوطی... او را بسپرید... به...» دوباره خاموش شد، ولی خان دستمال ابریشمی را در آورد، اشك چشمش را پاك كرد. داش آكل از حال رفت و یكساعت بعد مرد. همة اهل شیراز برایش گریه كردند. ولی خان قفس طوطی را برداشت و به خانه برد. عصر همان روز بود، مرجان قفس طوسی را جلوش گذاشته بود و به رنگ آمیزی پروبال، نوك برگشته و چشمهای گرد بی حالت طوطی خیره شده بود. ناكاه طوطی با لحن داشی – با لحن خراشیده ای گفت: «مرجان... مرجان... تو مرا كشتی.... به كه بگویم... مرجان.... عشق تو... مرا كشت.» اشك از چشمهای مرجان سرازیر شد.(قسمتی از داستان داش آکل صادق هدایت)
اطلاعات کاربری
آمارگیر
آمار سایت
کدهای اختصاصی