میکشد...
میکشی...
میکشم...
او ناز تورا...
تو عشق او را...
و من...
فندکم کجاست؟؟؟!!.
میکشد...
میکشی...
میکشم...
او ناز تورا...
تو عشق او را...
و من...
فندکم کجاست؟؟؟!!.
همة اهل شیراز میدانستند كه داش آكل و كاكارستم سایة یكدیگر را با تیر میزدند. یكروز داش آكل روی سكوی قهوه خانة دو میلی چندك زده بود، همانجا كه پاتوغ قدیمیش بود. قفس كركی كه رویش شلة سرخ كشیده بود. پهلویش گذاشته بود و با سرانگشتش یخ را دور كاسة آبی میگردانید. ناگاه كاكارستم از در درآمد، نگاه تحقیر آمیزی باو انداخت و همینطور كه دستش بر شالش بود رفت روی سكوی مقابل نشست. بعد رو كرد به شاگرد قهو چی و گفت:
«به به بچه، یه یه چای بیار بینیم.»
داش آكل نگاه پرمعنی بشاگرد قهوه چی انداخت، بطوریكه او ماستها را كیسه كرد و فرمان كاكا را نشنیده گرفت. استكانها را از جام برنجی در میآورد و در سطل آب فرو میبرد، بعد یكی یكی خیلی آهسته آنها را خشك میكرد. از مالش حوله دور شیشة استكان صدای غژ غژ بلند شد.
كاكا رستم از این بی اعتنائی خشمگین شد، دوباره داد زد: «مه مه مگه كری! به به تو هستم؟!».....در ادامه مطلب
تنهايي نام ديگر پائيز است هرچه عميق تــر برگريزا ن خاطره هايت بيشــتر...!!!
حـس خوبـي نيست در روياي كسي گم بشي كه ...
فكرتو حتي در خوابش نمي گنجد...!!!
تنهـــایـــی همیـــــن اســــت
تکــــرار نا منظــــم من بــــی تـــو…
بــی آنـــکه بــدانـی برای تو نفـــس میکشـــــم…