loading...
داش آکل
تماس با ما
ادرس سایت :
ایمیل :
شماره موبایل :
نام کامل :
موضوع پیام :
پیام شما :
کد امنیتی :
کد امنیتیرفرش
 
درباره ما
Profile Pic
چقـــدر کم توقع شده ام …. نه آغوشت را می خواهـــم ، نه یک بوســـه نه حتـــی بودنت را … همیـــن که بیایــی و از کنـــارم رد شوی کافی است… مرا به آرامش می رسانــد حتــی اصطکــاک سایه هایمـــان ... --------------------------------------- تنهـــایـــی همیـــــن اســــت تکــــرار نا منظــــم من بــــی تـــو… بــی آنـــکه بــدانـی برای تو نفـــس میکشـــــم… -------------------------------------- ....تماشاچیان جلو دویدند و داش آكل را به دشواری از زمین بلند كردند، چكه های خون از پهلویش بزمین میریخت. دستش را روی زخم گذاشت، چند قدم خودش را كنار دیوار كشانید، دوباره به زمین خورد بعد او را برداشته روی دست بخانه اش بردند. فردا صبح همینكه خبر زخم خوردن داش آكل بخانة حاجی صمد رسید، ولی خان پسر بزرگش به احوالپرسی او رفت. سربالین داش آكل كه رسید دید او با رنگ پریده در رختخواب افتاده، كف خونین از دهنش بیرون آمده و چشمانش تار شده، به دشواری نفس می كشید. داش آكل مثل اینكه در حال اغما او را شناخت، با صدای نیم گرفته لرزان گفت: «در دنیا... همین طوطی.... داشتم... جان شما... جان طوطی... او را بسپرید... به...» دوباره خاموش شد، ولی خان دستمال ابریشمی را در آورد، اشك چشمش را پاك كرد. داش آكل از حال رفت و یكساعت بعد مرد. همة اهل شیراز برایش گریه كردند. ولی خان قفس طوطی را برداشت و به خانه برد. عصر همان روز بود، مرجان قفس طوسی را جلوش گذاشته بود و به رنگ آمیزی پروبال، نوك برگشته و چشمهای گرد بی حالت طوطی خیره شده بود. ناكاه طوطی با لحن داشی – با لحن خراشیده ای گفت: «مرجان... مرجان... تو مرا كشتی.... به كه بگویم... مرجان.... عشق تو... مرا كشت.» اشك از چشمهای مرجان سرازیر شد.(قسمتی از داستان داش آکل صادق هدایت)
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمارگیر

    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 15
  • بازدید سال : 22
  • بازدید کلی : 1,254
  • کدهای اختصاصی
    ابزار پرش به بالا

    کد موس ستاره و قلب


    kaj tasavir کد کج شدن عکسها در وبلاگ